سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا سخن که از حمله کارگرتر بود . [نهج البلاغه]
savadkohii


دهقان پیر،با ناله می گفت: ارباب! آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه
بدبختی، نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را«چپ» آفریده است؟دخترم همه چیز را دوتا می بیندارباب پرخاش کرد که بدبخت! چهل سال است نان مرازهر مار می کنی! مگر کور بودی ، ندیدی که چشم دختر من هم «چپ» است؟گفت: چراارباب دیدم ... اما ... چیزی که هست، دختر شما همه ی این خوشبختی ها را «دوتا» میبیند ... ولی دختر من، این همه بدبختی را


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط hosein soltani 90/9/17:: 9:28 عصر     |     () نظر

انسان هزاران سال بود صدای هیچ فرشته ای را نمی شنید.


انسان کفران کردو کفر ورزید و جهان را از ابرهای کفر پوشاند.


انسان نزد خدا باز خواهد گشت.


اما روز واپسین او یوم الحسرة نام دارد


و خدا خواهد گفت:


قسم به زمان که زیان کردی.


حق، نام دیگر من بود!!!



بی تو ااینجا همه در حبس ابد تبعیدند


سالها،هجری و شمسی همه بی خورشیدند


از همان لحظه که از چشم یقین افتادند


چشمهای نگران، آینه تردیدند


نشد از سایه خود هم بگریزند دمی


هرچه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند


چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود


همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند


غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار


باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند


در پی دوست همه جای جهان را گشتند


کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند


سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است


فصلها را همه با فاصله ات سنجیدند


تو بیایی همه ساعتها و ثانیه ها


از همین روز،همین لحظه، همین دم عیدند

آشنایی


بدان دیده مردم روشنایی


درودی چو نور دل پارسایان


بدان شمع خلوتگه پارسایی


 



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط hosein soltani 90/9/17:: 9:27 عصر     |     () نظر


شاید تو این روزای پر از گرمی و پرتر از داغیه سختی های زندگی، سلام یه غریبه کمتر جایی تو نگاه این همه آدم گرمازده داشته باشه. یا شایدم آدمای عصر امروز دیگه وقت دیدن و شنیدن این سلاما رو ندارن چه برسه به اینکه بخوان جواب سلام ادمارو بدن. یا شایدم ماماناشون گفتن جواب سلام غریبه ها رو حتی تو بلاگ هم نباید بدن! یا...

اما سلام ، اونم به سردیه چهره تک تک غریبه هایی که مثل فانوسکای خاموش هر روز منتظر صبحن تا مجبور به روشنی نباشن. سلامی به بی روحی چهره من وقتی توی لحظه های گم این شهر انسانی، توی چشمای تو نگاه می کنم. و سلامی به وسعت دوری من از تو یا شایدم دوری تو از خودت یا شایدم دورتر از این حرفا!!

دارم می نویسم اما اول قصه رو ، از انتهای بی تمام زندگی خودم و تو شروع کردم، از جایی که نه تو و نه من فکر نمی کردیم یه روز پا توش بزاریم. شاید ته زندگیتو دیدن برات سخت باشه ، برای منم بوده و هست ، اما می دونم شب که میشه دیگه میتونم لااقل به جای زل زدن تو چشمای غریبه ها، تو چشمای غریب خودم نگاه کنم. وقتی خوب نگاه کنی ته زندگیه یه روزتو کامل می بینی، می بینی که حتی تو روزای شادت بازم چشمات باهات غریبن.
نه، اینطوری نیست که همیشه جلوی خودم کم بیارم، اما وقتی میارم حسابی میارم.
نگاه آدما مثل خود آدما هر روزش یه رنگ جدید داره. به امید اینکه بهروزی و کامیابی تک رنگ هر شب نگاهتون باشه. شباتون پر از ستاره...
                                   
                                     گرچه شب تاریک است


                                         دل قوی دار ، سحر نزدیک است...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط hosein soltani 90/9/17:: 9:22 عصر     |     () نظر


ثانیه ها بدون هیچ رحمی به من و تو و به هیچ کس دیگه ای، با چنان جدیتی راهشو رو به فردای آدما باز 
می کنه که حتی به نگاه های به هم گره خورده هم فرصتی نمی ده. حتی اجازه به موندن یه پسرک کنار بستر آرام مرگ مادرشو هم نمی ده وقتی شبا برای راحتی بچه اش تا صبح درد نامردی این مردم سراپا دروغو تحمل می کنه. و حتی به درخت اجازه وداع با برگ ، که یه عمر بال وپرش داد ولی نتونست درس ایستادگی جلوی وحشت و  سرمارو بهش بده، نداد.


برگ زرد پایین و پایینتر اومد تا به سر مردی از جنس انسان خورد، اما با عطری بدون کوچکترین ریا و تزویر، که فرق داشت با همه عطرایی که برگ و درخت توی عمرشون از عاشق ومعشوقای فراری پناه آورده به 
سایه شون حس کرده بودن.طعم خوش خستگی از ذره ذره وجود مرد پیدا بود. اما وقتی دستای سرد و خشکشو لمس کرد تا به زمین یکسره سفید از برف برسه دیگه فهمید عطر آشنا از چوب تبری که برای نبودن اون اومده بود، بوی معشوقه فصل گرم بود که تازه داشت لونه دوتا کلاغ پیر میشد که بی سر پناه بودن. اما دیگه نه عشقی هست،نه درختی، نه مادری، نه لونه ای و نه کلاغی و نه قرار که اون دیگه باشه. فقط وفقط تبر مونده و حسرت داغ هرچی که رفت.


ثانیه های قرمز میگذرن، تو هنوز لبریز از غرور به چشم معصوم کودک دوره گرد نگاه نمیکنی که شاید پایه های 
غرورت سستر از اون باشه که تاب یه نگاه ملتمس دخترک رو داشته باشه. التماسی نه برای تو و پول تو، بلکه 
برای تو و مهربونیت که بهش بخندی تا اونم بهت بخنده. ویا شایدم برای کمک به تو که مثل خودش محتاجی، 
(حتی محتاجتر از اون) به ثانیه هایی که میگذرن و هیچ قیمتی برای اون ندارن. حالا اگه میتونی ازش التماس 
ثانیه هاشو بکن!


                      در اضطراب دست های پر آرامش دستان خالی نیست
                                                                       -خاموشی ویرانه ها زیباست...
                                                                                                              (فروغ فرخزاد)


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط hosein soltani 90/9/17:: 9:20 عصر     |     () نظر


یارمرا غارمرا ، عشق جگرخوارمرا             


یار توئی غارتوئی،خواجه نگهدارمرا


نوح توئی روح توئی فاتح ومفتوح توئی         


سینه مشروح توئی،بر در اسرار مرا


نور توئی سور توئی دولت منصور توئی                  


مرغ کُه طُور توئی،خسته به منقار مرا


قطره توئی بحر توئی لطف توئی قهر توئی     


قند توئی زهر توئی بیش میازار مرا


حجره خورشید توئی خانه ناهید توئی             


روضه ی امید توئی راه ده ای یار مرا


روز توئی روزه توئی حاصل دریُوزه توئی     


آب توئی کوزه توئی آب ده این بار مرا


دانه توئی دام توئی باده توئی جام توئی           


پخته توئی خام توئی خام بمگذار مرا


این تن اگر کم تَنَدی راه دلم کم زَنَدی              


راه شدی تانبُدی اینهمه گفتار مرا


غزلیات شمس تبریزی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط hosein soltani 90/9/17:: 9:15 عصر     |     () نظر
   1   2   3   4   5   >>   >